درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید. ما دانش آموزان مدرسه ی رهیار هستیم. امیدواریم از وبلاگ علمی ما لذت ببرید.
آخرین مطالب
پيوندها


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 14
بازدید کل : 13083
تعداد مطالب : 19
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


...
دانستنیها ی ششم
مطالب کلاس پنجم و ششم از مدرسه ی رهیار




"خواب اتوبوس"

می دانستم در اینهوای بارانی،به این زودی ها سرو کله ی اتوبوس پیدا نمیشه. به چپ و راست خودم نگاه کرد . کسی در ایستگاه نبود سرم را در میان دستهایم گرفتم و منتظر شدم.

صدای ضعیف آهنگی شنیدم به کنار دستم نگاه کردم و او را دیدم آمده بود روی صندلی کنار دست من نشسته بود. حسابی خودش را پوشانده  بود :دستکش کلاه پشما و شال گردن...

با صدای بلندی به موسیقی گوش می داد وزمزمه می کرد . می توانستم تشخیص بدهم که به چه گوش میدهد سرم را چرخاندم و نگاهش کردم. او هم همین کار را کرد. لحظه ای به هم خیره شدیم و بعد سرم را برگرداندمو به خیابان چشم دوختم.شروع کرد به حرف زدن لحن صحبت کردنش آرام،و در صدایش آهنگ خاصی بودگفت : سلام . سال 3014ی شما مبارک. منم با لحنی که کاملن معلوم بود اعصابم خورده گفتم:سال نوی شماهم مبارک.بعد دوباره گفت:چرا اعصابت خورده؟ جواب دادم : چون از بس این اتوبوس های بین سیاره ای تاخیر دارن.بعد دیگر هیچ چیز نگفت تا ناگهان در سکوی پرواز اتوبوس باز شد و من واو سوار اتوبوس شدیم و اتوبوس سریع شروع به حرکت کرد زیرا هیچ مسافردیگری در ایستگاه نبود با این حال اتوبوس تا خرخره پر بود توری که حتی جای سوزن انداختن هم نبود.وقتی بالاخره یک جا برای نشستن پیدا کردم اتوبوس دقیقا" بین ماه و زمین بود من از پنجره به منظره ی مزخرف و تکراری خورشید خیره شدم ولی یک دفعه دستکش نیل آرمسترانگ رادیدم که به طرف ما می آید و لحظه ای بعد دست کش به دو ردیف قبل تر از جایی که من نشسته بودم برخورد کرد.درهمین هین بلند گو اعلام کرد: همه ی مسا فران سریع خود را به بخش جلوی اتوبوس برسانند. بعد از اعلام  قوطی پپسی کلایی که چند سال پیش یک فضا نورد آن را در فضا رهاکرد بود نیز به اتوبوس برخورد کرد و بقیه ی بخش ها را از بخش اول جدا کرد ولی من بسیار خوش شانس بودم که توانستم در لحظات آخر قبل از بسته شدن درب جدا کننده خود را به داخل بخش اول برسانم.

چند دقیقه بعد وقتی هم ی ماسافر ها آرام شدند من همه ی آن ها را شمردم و فقط 15نفر بودند که با خودم می شدند 16نفر . کمی بعد راننده ی اتوبوس آمد و گفت: بروبتس موتور آب روگن خالی کرده . بعد من بلند شدم وگفتم : من بلدم درستش کنم._نا سلامتی خو دم اختراعش کردم_بعد راننده گفت: خب اوصا بی دورستش کن. بعد من به همراه راننده لباس مخصوص پوشیدیم و به بیرون رفتیم.به مهز این که از اتوبوس خارج شدیم در همان قوطی نوشابه  خورد به راننده و راننده را با خودش بر در همین هین راننده فریاد می زد:مامااااااااااااااااان. وناگهان دوپ راننده مثل این پشه ها که تو خیابان میچسبند به شیشه ی ماشین چسبید به شیشه ی اتوبوس بقلی. تو کف راننده بودم که ناگهان یک نفر آمد پشت شیشه وداد زد: پشت سرت!!!! بعد یک هو یک اتوبوس به من خورد ولی نفهمیدم بعدش چی شود چون از خواب پریدم ودیدم سال2014است اتوبوس جلوی ایستگاه ایستاده برای همین از جا پریدم وسریع سوار اتوبوس شدم.

پایان

نویسنده محمد شیبانی

 

 خواهشن کپی نکنید



چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:, :: 18:24 ::  نويسنده : آیدین موسوی-محمّد شیبانی-شایان فرقانی